ازسروش وحدتم برگوش هوش آمدخطاب
یافتی لا تبطل الاوقات فی عهدالشباب
بعد ازین درکنج عزلت پای در دامن کشم
من کجا و مستی ومیخانه و جام شراب
تا توانم نغمهای نای وحدت را شنید
گوش بگمارم چرا بر نالهٔ چنگ و رباب
انقلونی یا قضاه الحق من ارض الخطا
دللونی یا هداه الذین الی دارالصواب
چند در دام طبیعت دانه برچینم ز آز
تا به کی بر جیفهٔ دنیاگرایم چون کلاب
هادی خودنفس سرکش راگزینم ای شگفت
گرچه صد کرت شنیدستم اذا کان الغراب
از نکونامی مرا بر سر چه آمدکاین زمان
سر به بدنامی برآرم درمیان شیخ و شاب
ازخدا وز خویش شرمم باد آخر تا به کی
روح را زاطوار ناشایسته دارم در عذاب
آفتابم من چرا جان را بکاهم چون هلال
شاهبازم من چرا بیغاره یابم از ذباب
من که برگردون زنم خرگاه دانش از چه رو
درگلوی جان چو میخ خرگهم باشد طناب
اهرمن خونم بریزد سوی آن پویم شگفت
غافلم از پرسش میعاد و از روز حساب
مرغ جان را تا به کی محبوس دارم در قفس
چهرهٔ توفیق را تا چند پوشم در نقاب
چند در تعمیر دنیاکوشم و تخریب دین
تا به کی دارم روان خویش را در اضطراب
مصطفی فرمود ان الناس فی الدنیاء ضیف
حاصلش یعنی لدواللموت وابنوا للخراب
درنمانم زین سپس درکار و بار خویشتن
عرضه دارم حال خود را برجناب مستطاب
نقطهٔ پرگار هستی خط دیوان وجود
قطب گردون کرم توقیع طغرای ثواب
سرور عالم ابوالقاسم محمد آنکه چرخ
با وجود او بود چون ذره پیش آفتاب
الذی ردت الیه الشمس و انشق القمر
کان امیا ولکن عنده ام الکتاب
والذی فی کفه الکفار لما ابصروا
کلم الحصباء قالوا انه شیئی عجاب
رهنمای هردو عالم آنکه در یک چشم زد
برگذشت ازچارحدوهفت خط و شش حجاب
از ضمیر انور و از جود ابر دست اوست
نور جرم آفتاب و مایهٔ دست سحاب
با شرار قهر او هر هفت دوزخ یک شرر
باسحاب دست او هر هفت دریا یک حباب
گر وجود او ندادی ذات واجب را ظهور
تا ابد سرپنجهٔ تقدیر بودی در خضاب
تالی هستی اوهست آنچه هست از ممکنات
غیرذات حق کزو هستی وی شد بهره یاب
نه سپهروشش جهات وهفت دوزخ هشت خلد
با سه مولود و دو عالم چار مام و هفت باب
در همه عمر از وجود او خطایی سر نزد
زانکه بودافعال نیکویش سراسروحی ناب
باوجود آنکه صادر شد خطا از بوالبشر
گر همی باور نداری از نبی برخوان فتاب
وز سلیمان حشمت الله گر خطایی نامدی
چیست القینا علی کر سیه ثم اناب
روز وشب ازهاتف غیب این نداگردد بلند
انه من مال عن شرعه قد نال العقاب
هر زمان از ساکنان عرش آید این سروش
من تطرق فی طریقه قد اصاب ما اصاب
معنی خوف و رجا تفسیربغض ومهر اوست
کاین یکی رامعصیت نامند وآن یک را ثواب
توبهٔ آدم نیفتادی قبول کردگار
تابه فیض خدمتش صدره نگشتی فیض یاب
آتش نمرودکی گشتی گلستان بر خلیل
گر به انساب جلیل او نجستی انتساب
موسی از تیه ضلالت نامدی هرگز برون
تا ز طور رأفتش لبیک نشنیدی جواب
نوح اگر بر جودی جودش نجستی التجا
همچوکنعان نامدی هرگز برون از بحر آب
تا نشست ایوب از سرچشمهٔ لطفش بدن
کی به اول حال کردی زان چنان حالت ایاب
تا مسیح از خاک راهش مسح پیشانی نکرد
کی شدی برآسمان همچون دعای مستجاب
یوسف ار بر رشتهٔ مهرش نکردی اعتصام
یونس ار بر درگه قربش نجستی اقتراب
تا ابد آن یک نمی آمد برون از بطن حوت
تا قیامت آن یکی بودی به زندان عذاب
آسمان هرجاکه درماند بدو جوید پناه
آری آری آستان او بود حسن المآب
عقل پیش قائل ذاتش بود تسلیم محض
پشه کی لاف توانایی زند پیش عقاب
ای شهنشاهی که پیش ابر دست همتت
عرصهٔ دریای پهناور نماید چون سراب
تا نه بر مسمار ذاتت محکم الاطناب شد
کی شدی افراشته این خرگه زرین قباب
فی المثل بر تری آتش اگر بدهی مثال
در زمان ماهیت آتش پذیرد انقلاب
ور به تبدیل زمین و آسمان فرمان دهی
آن کند چون این درنگ واین کندچون آن شتاب
نی تو راممکن توان گفتن نه واجب لیک حق
بعد ذات خویشتن ذات تراکرد انتخاب
چون برآیی بر براق برق پیما جبرئیل
گیرد از دستی عنان و از دگر دستی رکاب
خسروا تادرفشان گردیده درمدحت حبیب
گشته خورشید ازفروغ فکرتش دراحتجاب
وانکه از دیباچهٔ نعتت کند بابی رقم
درقیامت بررخش یزدان گشاید هشت باب
بر دعای دوستدارانت کنم ختم سخن
زانکه باشد حذ اوصاف توبیرون از حساب
تا ز تابان مشعل خورشید انور بزم روز
هرسحر روشن شودچونان که شب ازماهتاب
تا قیامت کوکب بخت هوا خواهان تو
باد روشن تر ز نور نیر و جرم شهاب